به گزارش ستاد خبری هفدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر، خانه کتاب و ادبیات ایران دومین محفل هفدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر را با عنوان «محفل شعر بانوان» چهارشنبه (۲۱ دی ماه ۱۴۰۱) برگزار کرد.
در این محفل افسانه غیاثوند، راضیه جبهداری، رباب کلامی، عالیه مهرابی، نفیسه سادات موسوی، نغمه مستشار نظامی، فریبا یوسفی، فاطمه نانیزاد و عاطفه جوشقانیان شعر خواندند. لیلا کردبچه مجری این محفل بود.

افسانه غیاثوند در این محفل شعر زیر را خواند:
در دامنی از شعر فرو گیر سرم را
باشد که علاجی برسد چشم ترم را
باشد که دمی شعر بیاید و بشورد
در دامن تو این منِ شوریده ترم را
آن شب قرق مبهم آغوش پدر نیز…
شاید به خطی شعر شکستی پدرم را
یک بستر بیدار و غزل خوانی چشمت
با عشق تو پیوند زدی برگ و برم را
با شیوهی جادوت مگر چاره بسازی
در من عطش کهنهی آیا-اگرم را
از پشت پدر آمدهام یا غزلی گرم؟
مادر مددی کن که بیابم اثرم را
*
دیوان غزل باز ورق خورد و دستی
در دفتری از شعر فرو برد سرم را

راضیه جبهداری نیز در این نشست دو شعر زیر را خواند:
باید کسی باشد که دنیا پا بگیرد
تا مادر هستی شدن معنا بگیرد
اصلا زنی در عرش اعلی بوده جز او؟
جز او که باید دست حوا را بگیرد؟
باید کسی باشد که نورٌ النور باشد
موسی هم از دستش ید بیضا بگیرد
خورشید باید صبح دور او بگردد
نور از حضور حضرت زهرا بگیرد
وقتی برای خلقت او، خاک، تیره است
باید که نور از میوه ی طوبی بگیرد
باید بیاید در جهان بانوی تسبیح
قرانمان هم عطر اعطینا بگیرد
باید کسی باشد محبت را بفهمیم
مادر بیاید، مهربانی پا بگیرد
**
با دیگران حکایت من فرق میکند
اسناد این روایت من فرق میکند
بر دوش من گرانی بار هزار نسل
عمر منو امانت من فرق میکند
مبعوث قصه گویی و مأمور بازیام
پیغمبرم؛ رسالت من فرق میکند
من پا به پای کودک خود ایستادهام
راه و مسير حرکت من فرق میکند
هر شب هزار قصه درآوردم از خودم
با اینهمه صداقت من فرق میکند
گهوارهی نوافل و تسبیح لای لای
من مادرم، عبادت من فرق میکند

رباب کلامی از دیگر شاعران حاضر در این نشست اشعار زیر را خواند:
میان باغچهی دیگران جوانه نزن
خطا نمیرود آهم، به هر نشانه مزن
هزار تاب تر از گیسویم نخواهی یافت
محال را به سرانگشتهات شانه مزن
نگاه مست تو باید که مال من باشد
برای رهگذرانت شرابخانه مزن
فقط برای خودم باش، دل گرو بگذار
قمار بر سر عمرِ من است، چانه مزن
سکوت میکنی و ناشنیده میگیری؟
خودم زنم! تو به من حقهی زنانه مزن
**
با جانِ شمع هوهوی طوفان چه میکند؟
با تختهپاره سیل خروشان چه میکند؟
از حال من سراغ گرفتی، بیا ببین
با خاک مرده باد غزلخوان چه میکند؟
گفتی میان آتش عشقم چه میکنی؟
گفتم خلیل بین گلستان چه میکند؟
شوق وصال کشته مرا، بیم هجر هم
جایی که خیر این نرسد، آن چه میکند؟
من قطره قطره اشک شدم بعد رفتنت
با تو صدای چک چک باران چه میکند؟
در خواب دیدمت به مزار من آمدی
در حیرتم که در تن من جان چه میکند

عالیه مهرابی نیز در این نشست شعر زیر را بخوانید:
دستاس بچرخان و بگردان گل گندم
ای مزرعهی روشن اندوه و تبسم
از ساحل رنج تو وزیده است به این سو
امواج طمانینه تلاطم به تلاطم
افطار کن افطار از آن سفره که بخشید
از کاسهی سرشار دعای تو به مردم
ای حادثهی نوبر انگورترین رنج
باید که بپرسیم تو را از جگر “خم”
آغاز شد ایمان تو در سورهی اول
ای کوثر جاری شده از آیهی سوم
شرح تو ” الم نشرح…” قران کریم است
تفسیر تو در” ام ابیها” به تجسم
آوازهی پیراهن تو بر تن سائل
پیچید به آفاق ، ترنم به ترنم
آخر تو چه کردی که چنین رشتهی تسبیح
“یا فاطمه یا فاطمه “… آمد به تکلم !
لب باز کن ای خطبهی خوشرنگ اناری
شد چشم ترت مزرعهی آینه کاری
با دست پر از پهلوی تو آمده آتش
آداب تو شد شیوهی اخلاق مداری!
هم بغض تو شد شاعر حبسیه نویسی
هم صبر تو استاد سفرنامه نگاری!
مضمون بلندی است در آیات نگاهت
جریان کدامین عطشی، سورهی جاری؟!
شب، زمزمهات سورهی “والشمس” و “قمر” شد
ای ماه! تو داری چه قراری ؟! چه مداری؟؟!!

اشعار زیر نیز از سوی نفیسه سادات موسوی در این محفل خوانده شد:
آمد دوباره فصلِ قرار و مدارها
فصلِ به هم رسیدنِ چشمانتظارها
آکنده عطر وصل، هوای محله را
بی اعتنا به پچپچِ گوشهکنارها
آغوشها به روی زلیخا گشوده است
هر حُسنِ یوسفی که شکفتهست، بارها!
دنیا قفس کشید جدایی بیفکند
اما حریف عشق نشد این حصارها!
انگار بارِ عام رسیده است از بهشت
با یار میپرند همه بد بیارها!
برف آنچنان نشست که از خود برون شدند
هم دوستانِ تازه و هم یارِغارها
آیینهوار خیره به چشمان هم شدند
با آه محو شد همه-گردوغبارها
از شوق بود جام پی جام میزدند
انداختند گردن خون انارها!
اینها که ناگهانی و بیاختیار بود
تا کِی کجا چهکار کند اختیارها!
مثل همیشه سهم من از عشق، وصف اوست
ورنه هنوز من یکیام از خمارها…
**
شبی به ترس من از رستخیز جان دادند
به من جهان پس از مرگ را نشان دادند
صدای شیون و زاری بلند شد، ناگاه
مرا به نیت تلقین تکان تکان دادند
تن مرا به هیاهوی خاک بخشیدند
سکوت روح مرا هم به آسمان دادند
میان ولوله آندم کسی صدایم کرد
به دست چپ دو سه طومار، ناگهان دادند
همین که نیت کتمان گذشت از نظرم
به دست و پا و تمام تنم زبان دادند
مقابل در دوزخ تو را صدا کردم
همین که نام تو آورده شد امان دادند
فقط به برکت نام تو بود که آن شب
برای عمر دوباره به من زمان دادند

در ادامه، نغمه مستشار نظامی شعر زیر را خواند:
مادر شدی تا نام مادر جان بگیرد
در چشمهای عاشقش باران بگیرد
مادر شدی تا در پناه نام پاکات
بیحرمتی بر نام زن پایان بگیرد
تسبیح بار از دوشهای خسته برداشت
تا کار از کردار تو فرمان بگیرد
مادر شدی تا شیعه بیمادر نماند
تا عشق از دست تو قرص نان بگیرد
باشد شفیع ما شوی در روز محشر
باشد خدا بر عاشقان آسان بگیرد
مادر! دعای تو اثر دارد، دعا کن
تا انتظار سبز ما پایان بگیرد
زهرایی و زهرایی نام تو زیباست
خورشید عالمتاب در تاریک دنیاست

فریبا یوسفی نیز در این نشست شعر زیر را خواند:
نگاهی کرد ناگه چلچراغ عشق شد روشن
قدم برداشت حوا، موج زد گندم، برآمد «زن»
طنین عشق چونان موج، دامنگیر هستی شد
منیژه سرنوشتش را از آن پیوست با بیژن
زنی چون ساره، همچون آسیه، همچون صفورا را
چنین موجی فراتر برد از مردان شیرافکن
هم از پیوستن نور است با شور حیاتی پاک
که مریم، مریم پاکیزه بر عیساست آبستن
زنانی اینچنین «انسانفرشته» گرد میآیند،
به یاری، تا خدیجه خانه را زیبا کند از زن؛
زنی از این همه برتر، زنی والاتر از گوهر…
ـ نه این توصیفها تکراریاند و شعر من الکن
که در توصیف او ماندند بسیاران و بسیاران
در این کار شگفتِ سختِ ناممکن، که باشم من؟! ـ
بهجز «فرزند پیغمبر»، به غیر از «همسر حیدر»
کدامین مادری «خون خدا» پرورده در دامن؟
همان خونی که تا جوشید، جوشن شد برای حق
همان که ریخت آن را نابهحق شمربن ذیالجوشن
چگونه مادری؛ ریحانه، زهرا، فاضله، عذراء
شگفتا زن، شگفتا زن، شگفتا زن، شگفتا زن

شعر زیر از سوی فاطمه نانیزاد در این نشست خوانده شد:
از خم این کوچهها با خود خبر آورده است
آن نسیمی که مرا تا پشت در آورده است
پر کشیدی… آسمان را از نفس انداختی
صبح از پرواز تو یک مشت پر آورده است
عطر تو میپیچد اینجا باغچه گل میدهد
یادگار توست انگوری که بر آورده است
روزگار بعدِ تو داده عصایی دست من
گرچه گاهی هم برایم چشم تر آورده است
روضهخوان، ایوان خانه، کربلا، بیت گریز
«اربا اربا» را دوباره در نظر آورده است
بر مزارت مینشیند باز هم پروانهای
یاس و نرگس با خودش مادر مگر آورده است!؟!

عاطفه جوشقانیان شعر زیر را برای حاضران خواند:
آری منم… الهه زیبایی جهان
محو مناند روی زمین اهل آسمان
آرام مثل چادر مادر سر نماز
محکم شبیه لحن پدر لحظه اذان
من نوبر بلندترین شاخهام، ببین
کی میرسد به چیدن من دست این و آن؟
با بوتههای خار خیابان غریبهام
با غنچههای باغچهی خانه، مهربان
دلدادگیست پیشه من، لیلیام هنوز
آوازهام به عشق بلند است هر زمان…
رودابه، نیم تاجم و پروین و آسیه
دنیا پر از من است، جهان را بیا بخوان
یاسر اگر خروش کند، من سمیهام
هرجا حماسه ایست منم پشت آن نهان
باید برای خاک خود آرش بپرورم
هرگز مباد قامت این سرزمین کمان…
***
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
این کوچهها را آب و جارو کرده باران
این اولین روزیست که مهمان میآید
این اولین روز است؛ افطار خودت را
دادی به مسکینی که سرگردان میآید
حالا دوباره بوی نان پیچیده اما
دارد یتیمی خسته و نالان میآید
مثل گلوبندت اسیری را رها کن
وقتی که دارد بی سر و سامان میآید
ما هم اسیریم و یتیم و مستمندیم
ما مردهایم از عطر نامت جان میآید
از برکت نانی که بخشیدی، همیشه
بر خاک گندمزارمان باران میآید
شیراز، قم، مشهد، خدا را شکر بانو
نور تو از هر گوشه ایران میآید
وصف شما کِی در کلام آدمیزاد..؟
مدح شما در سوره انسان میآید